چکیده:
یکی از مهمترین بحثهای اصولی بحث از وضع الفاظ است .
وضع مطلبی است که اکثر علماء اصول تفصیلاً به آن پرداخته اند و پس از مشخص کردن موضوع و تعریف اصول وارد بحث از وضع شده اند .
از جمله مواردی که در این بحث مورد توجه قرار گرفته اصل اثباط وضع ( اینکه ارتباط بین لفظ و معنی ذاتی است یا بالوضع ) همچنین مشخص کردن واضع ( که آیا این لفظ را خدا برای این معنی وضع کرده یا انسان و اگر انسان وضع کرده یک نفر یا افراد کثیری این وضع را انجام داده اند ) ودیگر اینکه تقسیمات آن به چه شکلی است را در این مقاله مجملاً بررسی خواهیم کرد .
مقدّمه :
علماء اصول پس از آنی که علم اصول را تعریف کردند و مو ضوع و غایت آن زا مشخص نمودند وارد یکی از مهمترین بحثهای اصولی یعنی وضع می شوند وضع را آیت الله سبحانی در الموجز فی اصول الفقه ( جعل الفظ فی مقابل المعنی و تعیینه للدلاله علیه ) تعریف کرده اند ( که البته در رابطه با تعریف این علم تفصیلاً بحث خواهیم کرد ) .
در واقع علماء اصول وضع را در مقابل بیان عدّه ای مطرح کرده اند که قائل به ارتباط ذاتی بین لفظ و معنی هستند که حضرت امام خمینی قول این افراد را توهم و واضح الضعف می دانند .
مقاله ای که هم اکنون پیش رو دارید شامل چهار فصل است که به ترتیب به بررسی وجود و یا عدم وجود وضع شناخت واضع ، حقیقت و ماهیت وضع تقسیمات وضع می پردازد .
همچنین سعی شده با نقل اقوال مشهور و مجمل گویی مطالب را کوتاه و حسن بیاوریم .
در پایان باید از زحمات ارزشمند استاد بزرگوار حجت الاسلام نقیان که به عنوان استاد راهنما و همچنین برادر عزیزم رضا رستمی که در این مقاله مرا یاری فرمودند کمال تشکر را داشته باشم و از خداوند متعال حسن عاقبت برایشان را مسئلت می کنم .
و آخر دعوانا حمد لله ربّ العالمین
علی رستمی
8 /12/1389
فصل اوّل
آیاوضع وجود دارد
انسان از لفظ منتقل به معنا می شود و حال اینکه این ارتباط به چه شکلی است دو قول وجود دارد :
1_ عده ای این ارتباط را ذاتی می دانند .
2_ و عده ای ان را مربوط به وضع می دانند .
در این بحث مرحوم مظفر می فرمایند ( شکّی نیست که دلالتالفاظ بر معانی ذاتی نیستچون لازمه آن این است که همه افراد بشر مثلاً در دلالت زبان فارسی مشترک باشند حال که ین طور نیست لذا دلالت الفاظ بر معانی بجعل و تخصیص صورت پذیرفته .(1)
امّا دسته اوّل یعنی کسانی که ارتباط بین لفظ و معنی را ذاتی می دانند می گویند مراد از معنا واقعیّت ان است ( ماء یعنی واقعیّت آب )
در ایصورت برای این ارتباط چهار احتمال متصوّراست :
1_ اینکه لفظ علّت ایجاد کننده معنی باشد ( لفظ نا موجد نار باشد) . ( در صورتی که ارتباط ذاتی علّیت تامّه باشد و مقصود از معنی واقعیت باشد )
2_ مرادازارتباط ذاتی اقتضاء و از معنی واقعّیت باشد .
3_ مراداز ارتباط ذاتی علّیت تامّه و از معنی انتقال مستمع به معنا باشد
4_ مقصود ار ارتباط ذاتی اقتضاء و از معنی انتقال مستمع به معنی باشد ( یعنی لفظ قابلیت انتقال معنی را دارد هرچند نیازمند شروطی من جمله ( تعلّم )باشد این مطلب در مقام ثبوت ممکن ولی در مقام اثباط دلیلی بر آن اقامه نکر ده اند . )
بطلانقول اوّل ه مشخص استامّا ادّله رد سه قول دیگر بهشرح زیر است :
قول دوم صحیح نیست زیرا ماء علّت بوجود آمدن آب بنحو اقتضاء یعنی علّت ناقصه نیست زیرا الفاظ بعد از معانی تحقق می یابند .
قول سوم نیز نمی تواند صحیح باشد زیرا باید شخص به تمام لفظها عالم باشد و از شنیدن هر لفظی به معنای آن منتقل شود و حال آنکه اینطور نیست . (2)
دلایل رد قول چهارم :
1_ می دانیم که ذات خداوند تبارک و تعالی بسیط است و ترکّب در ذات پاکش راه ندارد ولی با این حال در لغت واحد الفاظ مختلفی که اشتراکی با هم ندارند از این ذات حکایت می کنند حال اگر بین لفظ و معنا ارتباط ذاتی وجود داشته باشد _ ولو به نحو اقتضاء _ باید در ذات بسیط خداوند دو جهت وجود داشته باشد یک جهت ارتباط ذاتی با لفظ الله و یک جهت ارتباط ذاتی با لفظ خدا حال آنکه در خداوند تجزیه راه ندارد و این مطلب باطل است . (3)
2_ در لغت عرب الفاظی برای دو معنی متضاد وضعشده مانند قرء که برای ( طهر و حیض ) آمده یا جوء که برا ی ( اسود و ابیض ) آمده اگر قائل به ارتباط ذاتی شویم لازم می آید یک لفظ اقتضاء دو معنای متضاد را بکند و باید بین دو معنی متضاد ایجاد علاقه کنیم که محال است . (4)
دلایل قائلین به ارتباط ذاتی :
تا اینجا گفتیم که برای این ارتباط چند حالت متصوّر است که هر یک را جداگانه رد کردیم حال می رسیم به دلایل قائلین به ارتبا ذاتی این گروه برای قول خود دلیلی ارائه نکرده اند و فقط با رد وضع سعی در اثباط ذاتی بودن ارتباطلفظ و معنی داشته اند ایشان می گویند که اگر ما قائل به وضع شویم این سؤال مطرح است که واضع به چه مناسبتی این لفظ را برای این معنی وضع کرده برای مثال چرا ماء را برای H2Oوضع کرده ؟ چرا نار را برای آن وضع نکرده ؟ و . . .
اگر فرقی بین لفظ نار و ماء نیست وضع کردن ( ماء ) برای H2O ترجیح بلا مرجّح است و این محال است . پس بین این لفظ و معنی ارتباط ذاتی وجود دارد و وضع دخالتی در ایجاد معنی ندارد .
حضرت آیت الله فاضل ( ره ) در جواب این اشکال می فرمایند که ترجیح بلا مرجّح محال نیست و آنچه ثابت است این می باشد که تحقق معلول بدون علّت محال است و از آن به ( ترجیح بلا مرجّح ) تعبیر می آورند . ولی ترجیح بلا مرجّح فعل انسان است و اشکالی ندارد برای مثال انسان تعداد زیادی کتاب را ملاحظه می کند و یکی را انتخاب می کند و این ترجیح بلا مرجّح است و استحاله ندارد . مانند ( وجدان ) . ثانیاً فرض بگیریم ترجیح بلا مرجّح محال است . ولی دلیلی نداریم که مرجّح ارتباط به علاقه ذاتی بین لفظ و معنی داشته باشد بلکه ممکن است مرجّحات دیگری نیز در کار باشد مانند نامگذاری فرزند در بحث وضع نیز اینچنین است اگر واضع بشر باشد وقتی آب را دید لفظ ( ماء ) سریعتر به ذهنش آمد و همان لفظ را برای آب انتخاب کرد . پس لازم نیست مرّح و علاقه ذاتی بین لفظ و معنی باشد .
در پایان آیت الله فاضل نتیجه می گیرند که از آنجایی که ار تباط بین افظ و معنی نمی تواند صحیح باشد و دلیلی هم که برای نفی وضع اقامه کردند دلیل صحیح نبود پس نتیجه می گیریم که ارتباط بین لفظ و معنی بر اساس وضع است .
حضرت امام نیز می فرمایند : لزوم علاقة لفظ و معنی _ بخاطر ترجیح بلا مرجّح _ توهّم است و واضح الضعف می باشد بخاطر عدم لزوم مرجّح در رایطه بین لفظ و معنی و بطور کلّی ادعای مناسبت بین جمیع الفاظ و المعانی از مواردی است که وجدان آن را دفع می کند . همچنین محقق رشتی (5) و استاد حضرت امام می گویند : (( انّه لا یعقل جعل العلاقه بین الامرین الذین لا علاقه بینهما اصلاً)) (6)
من الواضع ؟
مرحوم مظفر در کتاب اصول فقه در این بحث که واضع چه کسی است دو قول مطرح می کنند :
1_ قیل : ( انّ الواضع لابدّ ان یکون شخصاً واحداً یتبعه جماعه من البشر فی تفاهم ) (واضع شخص واحدی از بشر است که تبعیت می کنند او را در متفاهمات )
2_ : ( هو اقرب الی الصواب _ وضع از طبیعه بشر و آنچه خدا به او اعطا کرده می باشد و انسان در نزد خودش الفظ مخصوصی را اراده می کند برای معنای مخصوص پس با دیگران تفاهم می کند و متّصل می شوند به آن معنا و دیگران نیز همینطور ( یخترعون من انفسهم الفاظاً لمقاصدهم و تتألف علی مرور زمان من مجموع ذالک طائفه صغیره من الا الفاظ حتّی تکون لغهً خاصّهً ، لها قواعدها یتفاهم بها قوم من البشر ) .
مرحوم مظفر قول دوم را قول صحیح می دانند زیرا ( لو کان الواضع شخصاً واحداً لنقل ذالک فی تاریخ الغات و لعرف عند کلّ لغهٍ واضعها ) (7) .
حضرت اما خمینی نیز می فرمایند که شکی نست که انسان در تمام زمانها احتیاج داشته به الفاظ محصور و محدود لذا الفاظ را بر حسب احتیاج محدودش وضع کرد و زمانی که این نیاز بیشتر شد وضع الفاظ نیز زیاد شدو کثرت الفاظ و معانی و احتیاجات بشر به لفظ در حال حاظر بر اینکه خداوند واضع باشد دلالت ندارد یا اینکه بگوییم بسبب وحی و الهام است ، بلکه واضعبشر است و نه شخص واحد بلکه ( اشخاص الکثیره فی مرّه الدهور و تمادی الزمنه ) این وضع را صورت داده اند (8) .
تا اینجا مشخص کردیم که در بحث ( من الواضع ) سه قول وجود دارد یعنی : اینکه واضع خداوند است ، اینکه واضع شخص واحد از بشر باشد ، و قوا دیگر اینکه افراد متعددی در وضع دخالتداشته اند .
در ادامه به بررسی دلایل وردّیه های دو طرف می پردازیم .
واضع خداوند است :
بیشتر اصولیون اهل سنّت و مرحوم نائینی (9) معتقدند که : واضع خداوند است و برای ان قول خود یک سری دلایل اثباطی بر واضع بودن خدا و یک سری دلایل نقضی بر واضع بودن بشر می آورند .
دلایل اثظات واضع بودن خداوند :
دلیل اوّل : آیه شریفه ( علّم آدم الأسماءَ کلّها . . . ) (10) خداوند تمام اسماء را به آدم یاد داد و قبل از تعلیم أسماء باید وضعی وجود داشته باشد و از جانب خداوند ، هر اسمی برای مسمّای خود وضع شده باشد برای مثال سماء برای آسمان وضع شده سپس تعلیم شد و وجود اسماء قبل از تحقق وضع غیر ممکن است لذا قبل از حضرت آدم وضع وجود داشته و ااز آنجایی که قبل از حضرت آدم انسانی وجود نداشته پس خداوند واضع است .
دلیل دوم : آیه شریفه ( و من آیاتهِ خلق السموات و الارض و اختلاف السنتکم و الوانکم ) (11) در آیه اختلاف زبان را نشانه خدتوند دانسته و اگر واضع بشر بود وجهی برای اینکه آیه را به خدا نسبت دهیم وجود نداشت و در ادامه اختلاف الوان نیز از آن خدا است و حالاکه اختلاف الوان توسط خدا بوده پس اختلاف السنه نیز مربوط به خداوند است .
پاسخ به دلایل فوق :
حضرت آیت الله فاضل جداگانه به هر یک از دلایل فوق پاسخ می دهند :
پاسخ دلیل اوّل : در آیه آمده ( ثمِّ عرضهم علی الملائکه ) ضمیر هم برای ذوالعقول است و این نشان می دهد که آنچه در استدلال بالا آمده نمی تواند مراد آیه باشد مسئله به این شکل نبوده و همچنین دانستن چند اسم چه امتیازی دارد که خداوند بخاطر آن انسان را خلیفت الله کند و خصوصیت وی ، دانستن چند لفظ باشد این معنا برای آیه صحیح نیست و همچنین مگر غیر این است که علم لغت وضع شده تا مخاطب مقصد درونی و قلبی گوینده را بفهمد ؟ و ملائکه بدون احتیاج به لغت و تکلّم و بدون واسطه ، اسرار قلبی هر کسی را می دانند و نیازی به لغت نخواهند داشت پس باید گفت علمی که خدا به آدم آموخت غیر از علمی بود که حضرت به فرشته ها آموخت ، علمی که برای آدم بدست آمد حقیقت اسماء بود که فرا گرفتن آن برای آدم ممکن بود ولی برای فرشته ها نه . در نتیجه علم به اسماء آن مسمّیات باید طوری بوده باشد که حقایق و اعیان وجود های آنها کشف کند ، نه صرف نامها پس آنچه بر حضرت آدم آشکار شد حقایق موجودات خارجی بودند نه مفاهیمی که ظرف وجودشان ذهن است .
پاسخ دلیل دوم : واضع بودن بشر ، منافاتی با این ندارد که اختلاف السنه و الوان را آیات خداوند بدانیم ؛ زیرا توانایی
وضع لغات توسط خداوند به بشر اعطاء شده است واین خود از آیات خداوند استکه موجودی پر قدرت خلق کرده که قادر به وضع لغات است (12) .
ادلّه نفی واضع بودن بشر
مرحوم نائینی دو دلیل بر نفی واضع بودن بشر اقامه می کند :
1_ مسأله وضع ، دارای اهمیت بسیار زیادی است و اساس زندگی انسانها را تشکیل می دهد ولی هیچ روز معیّنی برای وضع عنوان و معرفی نشده و اگر وضع توسط بشر صورت گرفته نباید فراموش شود که ذکری از آن به میان نیامده پس واضع بشر نیست .
2_ الفاظ از ترکیب حروف بدست می آید و کیفیت ترکیب حروف ، نامتناهی است و الفاظ نیز که از آنها ترکیب کلمات بدست می آید نیز نامتناهی هستند و معانی نیز محدود به موجودات ممکن نیست بلکه شامل واجب و ممکن و ممتنع نیز می شود و لذا نامحدود است . حال با توجه به اینکه انسان محدود است و قدرت او نیز محدود است و محدود نمی تواند الفاظ نامحدود را برای معانی وضع کند پس نا چار باید بگوییم مسئله وضع مربوط به خداوند است و واضع او است .
محقق نائینی در ادامه می فرمایند که اگر واضع بشر باشد ، این سؤال پیش می آید که چگونه الفاظی که برای معانی وضع کرده بود به سایر بشر منتقل کرد ؟
اگر بگوییم که دفعی بوده غیر ممکن است زیرا انتقال میلیونها لفظ برای میلیونها معنایش نشاید ، اگر بگوییم تدریجی بود این هم نمی شود زیرا امکانات و قدرتانسان بسیار محدود است علاوه بر آن واضع می خواست مقصود خود را به دیگران بفهماند چگونه این تفهیم صورت گرفته ؟ آیا مثلاً گفته (ایّها الانسان ) یا گفته ( وضعت ) یا لیوان آب را در دست گرفته و گفته ( هذا ماءٌ ) در حالی که فرض این است که مخاطب هیچکدام از اینها را نمی فهمد . مرحوم نائینی پس از بیان این مطالب نتیجه می گیرد که واضع خداونداست .
در اینجا اگر قائل شویم که واضع خداوند است چند سؤال به ذهن می آید :
1_ در مورد خداوند دو نوع جعل مطرح است : جعل تکوینی و جعل تشریعی مسأله وضع داخل در کدام است ؟
2_ اگر واضع خداوند است چگونه وضع را به مردم انتقال داده ؟
مرحوم نائینی در جواب سؤال اوّل می فرمایند که دلیلی نداریم که جعل خداوند منحصربه این دو نوع باشد ، بلکه مسأله وضع خارج از این دو بحث است .
و در جواب سؤال دوم می فرمایند که در جعل تکوینی انتقال معنا ندارد و در جعل تشریعی خداوند مقرّرات را توسط یکی از انبیاء انتقال می دهد و در مسأله وضع نیز می توان سه احتمال را متصوّر شد 1. وضع توسط انبیاء منتقل شده 2. از طریق الهام فهمانده شده
3. یا اینکه از الهام بالاتر برویم و بگوییم که امری فطری است و مانند توحید در فطرت انسان قرار داده شده (13) .
البته این کلام بنا بر نظر بعضی از علماء اشکالاتی دارد که حضرت آیت الله فاضل به آن اشاره می کنند :
1. اهمیت وضع توسط خداوند بیشتر از آن ، توسط بشر است . پس چرا مسأله خاصّی به این مهمّی در قرآن که نعمتهای خداوند را بیان می کند نعمت به این بزرگسی را بیان نمی کند .
2. اگر بنا باشد خداوند وضع را الهام کند آیا به تمام بشریت است و یا به عدّه خاصّی در ابتداء خلقت ؟ ظاهر کلام مرحوم نلئینی این است که بر تمام افراد بشر العام شده در این صورت نباید کسی جاهل به لغات باشد بلکه تمام افراد بشر باید بطئر قطری عالم باشند .
3. ما می دانیم که لغات ، متکثّر و متعدد است و بر اساس کلام مرحوم نائینی باید وضع در مورد لغات متعدد را به خداوند نسبت دهیم در حالی که این امر مشکل است زیرا هدف از وضع سهولت تفهیم و تفهّم است ولی با کثرت لغات این امر دشئار می شود ( 15) .
پس به ناچار باید بگوییم که واضع بشر است ونه شخص واحد بلکه افراد متعدّد در زمانهای مختلف .
حال که دانستیم اوّلاً ارتباط بین لفظ و معنی وضع و جعل است و این وضع توسّط بشر صورت گرفته به این مطلب پرداخت خواهیم کرد که حقیقت این وضع چیست ؟
فصل سوم حقیقت وضع
در این رابطه اقوال مختلفی وجود دارد که در اینجا به بعضی از آنه اشاره می کنیم :
نظریه مرحوم خراسانی :
وضع یک نحوه اختصاصی است که لفظ و معنا پیدا می کند و یک نوع ارتباط خاصّی است که بین لفظ و معنی محقق می شود .
ارتباط و اختصاص گاهی در اثر تخصیص لفظ و معنی و گاهی به جهت کثرت استعمال در معنا تحقق پیدا می کند و به این معنی وضع تقسیم می شود به تعیینی و تعیّنی (16) .
مرحوم آخوند می خواهند بفرمایند : ماهیت و حقیقت وضع بر 2 قسم است : مثل الانسان امّا کاتبٌ و امّا عیر کاتبٍ یعنی و غیر کاتبو غیر آن در این معنی مشترکند در واقع می خواهد بگوید ماهیّت و حقیقت انسان دو قسم دارد .
امّا بنا بر نظر بعضی این کلام دو اشکال دارد :
اوّلاً شما در تعریف گفتید که ( الوضع هو نحو الاختصاص الفظ بالمعنی ) ( نحو ) در اینجا به معنای نوع است یعنی ( وضع یک نوع ارتباط لفظ به معنا است ) این تعریف دارای ابهام است زیرابیان نکردید که چه نوع ارتباطی .
ثانیاً ( دلالت الفاظ بر معانی ناشی از وضع واضع است ) آیا اختصاصی که شما ذکر کردید خود وضع است یا نتیجه آن ؟
بدون تردید ارتباط بین لفظ و معنی نتیجة وضع است نه خود وضع و در واقع این وضع است که ارتباط بین این دو را ایجاد می کند .
به عبارت دیگر مورد بحث ما وضع به معنای مصدر است وی مرحوم اخوند وضع به معنای اسم مصدری _ که نتیجه عمل واضع است _ را تعریف کرده و ذکر این معنا در تعریف ماهیت وضع ، درست نیست .
نظر آیت الله خویی (ره) در این بحث :
ایشان در تعریف وضع می فرمایند ( حقیقت و ماهیت وضع عبارت از تعهد و التزام نفسانی است )
در اینکه تعهّد و التزام به چه چیزی مورد نظر است ؟ احتمالاتی وجود دارد که ذکر آنها مفید نیست ولی معنای قابل قبول این است که بگوییم که تعهد به اینکه وقتی انسان بخواهد معنایی را از راه لفظ تفهیم کند یا فلان لفظ خاص را تفهیم کند . برای مثال شخصی نام فرزند خود را زید می گذارد و می گوید ( جعلت اسم ولدی زیداً ) اینعبارت وضع نیست بلکه این جمله ، ازحقیقت وضع _ که همان التزام نفسانی است _ حکایت می کند و در اینجا فرقی بین وضع شخصی با وضع کلّی وجود ندارد(17).
اشکالاتی که بر کلام آیت الله خویی وارد کرده اند :
هنگامی که واضع می گوید : ( وضعت هذا الفظ بازاء هذا المعنی ) خود این عبارت ایجاد کننده وضع است نه اینکه کاشف و حاکی از وضع باشد زیرا وضع از امور انشائی است و با لفظ ایجاد می شود و همچنین تشبیه وضع به مسأله قانون صحیح نیست زیرا قانون عبارت از خود الفاظی است که بیان می شود و قانون به لفظ الفاظ تحقق پیدا می کند در تشریعیات نیز قانون خود ( اقیموا الصلوات ) است نه اینکه لفظ حکایت از قانون کند .
نظر محقق اصفهانی :
مسأله وضع از امور واقعی و حقیقی نیست یعنی داخل در معقولات جوهر و عرض نمی باشد .
فارق از اشکالات و پاسخهای این سخن ، به نظر می آید کلام محقق اصفهانی (ره) در ارتباط با وضع کلام خوبی است و وضع ، امری اعتباری است که هیچ شائبه ای از حقیقت در آن را ه ندارد این کلام مورد قبول ما _ حضرت آیت الله فاضل _ نیز می باشد.
فصل چهارم
تقسیمات وضع
در این بحث مرحوم آخوند قبل از ورود به تقسیمات دو مقدمه ذکر می کنند که ما نیز این دو را مقدم بر بحث خود می کنیم .
مقدّمه اوّل :کلّی ویژگی هایی دارد که جزئی فاقد این ویژگی ها است :
1_ کلّی عنوان برای افراد و معانیش قرار می گیرد و لذا بر افراد حمل می شود ولی جزئی عنوان برای کلّی قرار نمی گیرد .
2_ کلبی حاکی از افرادش و آئینه برای نشان دادن افرادش است و لذا وقتی الانسان کاتبٌ گفته می شود گویا گفته شده زیدٌکاتبٌ ولی جزئی نه آینه برای جزئی و نه آینه برای کلّی واقع می شود .
3_ وقتی ما کلّی را تصوّر می کنیم گویا تمام افراد آن را تصوّر کردیم منتهی اجمالاً چون کلّی جامع بین افراد است که در تمام افراد وجود دارد .
مقدّمه دوم : واضع هنگام وضع لفظ برای معنا باید لفظ و معنی را تصوّر کند سپس لفظ را برای معنی وضع نماید (18) .
وضع به اعتبار معنای موضوع له به چهار قسم تقسیم می شود :
1_ وضع عام موضوع له عام ( اگر معنای متصوّر ، کلّی باشد و لظ برای کلّی وضع شود وضع عام موضوع له عام می گویند )
2_ وضع خاص موضوع له خاص ( اگر معنای متصوّر جزئی باشد و لفظ برای همان معنای جزئی وضع شود وضع خاص موضوع له خاص می گویند )
3_ وضع عام موضوع له خاص( اگر معنای متصوّر کلّی باشد و لفظ برای آن کلّی وضع شود وضع عام موضوع له خاص می گویند )
4_ وضع خاص موضوع له عام ( اگر معنای متصوّر جزئی باشد و لفظ برای آن کلّی وضع شود وضع خاص موضوع له عام می گویند )
مرحوم مظفر می فرمایند که در امکان سه قسم اوّل بحثی نیست و بنا بر نظر ایشان قسم سوم هم وقوع دارد مثال برای آن وضع برای حروف ، اسماء اشاره ، ضمائر ، ادوات استفهام می باشد البته ایشان قسم چهارم را ممتنع می دانند (19) .
انشاءالله بحث از امتناع قسم چهارم خواهد آمد امّا قبل از آن بحثی خواهیم داشت در اینکه آیا قسم سوم امکان دارد یا خیر ؟
مرحوم آخوند با ممکن دانستن این قسم می رمایند جایی که واضع معنای کلّی را تصوّر کند ، می تواند لفظ را مقابل افراد و مصادیق آن وضع کند زیرا کلّی نوعی مرآتیت برای شناسایی افراد است . ایشان می فرمایند چون کلّی قدر جامع بین مصادیق است ، تصوّر معنای کلّی در حقیقت تصوّر مصادیق است امّا عکس آن صحیح نیست یعنی ( وضع خاص موضوع له عام ) زیرافرد
نمی تواند از کلّی حایت کند ( الجزئی لا کاسباً ائ مکتسباً ) جزئی فقط در محدوده خودش نقش دارد و نمی تواند مرآت برای کلّی باشد (20 ) .
امّا علماء براین کلام مرحوم آخوند اشکالاتی وارد کرده اند که من جمله عبارت است از :
حضرت امام اشکال کرده اند که اگر بتا باشد در مورد وضع حیثیت موضوع له به طور کامل متصوّر باشد قسم سوم نیز مانند قسم چهارمممتنع است زیرا انسان دارای مفهوم کلّی است و عالم مفهوم قبل از عالم وجود است ، و در عالم وجود انسان نمی تواند مرآت برای مصادیق خود باشد ، مفهوم نمی تواند از مصادیق و موجودات خارجی حکایت کند .
بحث در اینجا دقیق است حتی در مورد حمل اولی ذاتی عده ای گفته اند : (الانسان حیوان ناطق ) این مثال صحیح نیست مثال برای اولی ذاتی (الانسان بشر ) است زیرا ملاک حمل اولی ذاتی عبارت از اتحاد در عالم مفهوم است و بین (الانسان و حیوان ناطق) اتحاد مفهومی وجود ندارد بلکه از جهت ماهیت و وجود اتحاد دارند . و شاهد بر آن این است که چه بسا انسان ، حیوان ناطق را به ذهن نیاورد این دو اتحاد مفهومی ندارند حال که مفهوم اینگونه حساب مستقلی دارد چگونه می توامن آن را مرآت برای افراد قرار داد در حالی که هر یک از افراد دارای خصوصیات فردی هستند و این خصوصیات فردی آنها از انسانیت خارج است.
در مساله امر و نهی نیز کسانی که قائل به جواز شده اند ، گفته اند : امر ، به مفهوم صلات و نهی به مفهوم غصب تعلق گرفته و اتحاد وجودی بین صلات و نهی در یک جا ربطی به عالم مفهوم ندارد پس مرآت قرار دادن مفهوم برای مصادیق صحیح نیست.
خلاصه آنکه اگر شما می خواهید یک مرآت واقعی و دقیق مطرح کنید باید دو صورت را ممتنع بدانید و اگر مرآت اجمالی را کافی می دانید باید هر دو صورت را جائز بدانید و تفصیل بین این دو صورت جائز نیست(21).
بررسی قسم چهارم :
همانطور که قبلا اشاره کردیم اکثر علما چهار قسم را ممتنع و محال می دانند ولی هستند کسانی که مانند محقق رشتی در بدائع الافکار ص4 و محقق حائری در کتاب درر الفوائد ج1ص5 که این قسم را ممکن می دانند.
اما مرحوم آخوند در کفایه می فرمایند که قسم چهارم از اقسام اربعه محال است و دلیل ایشان را در قالب یک قیاس منطقی می آوریم :
صغری : شرط وضع ، تصور معنای موضوع له است (معنای موضوع له گاهی بنفسه تصور می شود یعنی واضع خود معنای موضوع له را تصور می کند و گاهی بوجهه تصور می شود یعنی واضع آئینه او را تصور می کند)
کبری ک تصور معنای موضوع له در قسم چهارم منتفی است ( معنای موضوع له در قسم چهارم کلی است و این معنی نه بوجه و نه بنفسه تصور نمی شود . – بنفسه تصور نمی شود زیرا چون فرض این است که جزئی تصور شده و اما بوجه تصور نشده زیرا جزئی بما هو جزئی عنوان و آئینه برای کلی نیست -)
نتیجه : پس شرط وضع ، در قسم چهارم منتفی است (22).
مرحوم مظفر در همین بحث می فرمایند : نزاع در اینجا بر سر این است که آیا خاص می تواند وجه و عنوان عام باشد یا نه ؟
معنای موضوع له حتما باید خودش یا وجهش تصور شود چرا که حکم کردن بر مجهول محال است و فرض این است که این قسم چهارم معنای موضوع له تصور نشده بلکه فقط معنای خاص تصور شده و الّا اگر خود موضوع له و لو بواسطه خاص تصور شود ، از قسم دوم خواهد بود و در امکان وقوع قسم دوم بحثی نیست . –پس برای قائل شدن – به امکان قسم چهارم باید فرض کنیم خاص می تواند وجهی از وجوه عام و جهتی از جهاتش باشد تا اینکه تصور خاص کافی از تصور عام و معنی از آن باشد و نهایتا تصور خاص ، به گونه ای تصور عام محسوب شود اما مشخص است که خاص از وجوه عام نیست بلکه بر عکس ، عام ، وجهی از وجوه خاص و از جهات آن است و لذا ما امکان قسم سوم را می پذیریم . و ممتنع بودن قسم چهارم مشخص شد.